... سلام خدا. من خوبم

فقط برای خدا ...

... سلام خدا. من خوبم

فقط برای خدا ...

نامه های لیلا و فاطمه

سلام خدا. من خوبم.

شما چطور هستید؟ خداجون من شما را خیلی دوست دارم. من بارها با شما نامه نوشته ام و حرف دلم را گفته ام. این نامه نامه ای است که می خواهد از بین نامه های بچه ها انتخاب شود یا نشود. من در نامه های قبلی با شما از سختی هایم گفته ام و گفته ام که درسهایم امسال خیلی سخت شده است. و من مثل سال های قبل نمی توانم درست درس بخوانم و از حفظ کنم. و درس ها را قاطی می کنم. ولی پس از آن نامه شما به من نیرویی دادید که توانستم درس ها را از حفظ کنم و پیشرفتی در درس هایم داشته باشم. و حالا هم دو یا سه تا رقیب در درس هایم دارم و امیدوارم که آنها هم مثل من موفقیت روز افزون داشته باشند. من برای همین که به یاری شما توانستم در درس هایم موفق شوم شما را شکر می کنم.

خدایا من در زندگی خودم سختی هایی فراوان داشته ام ولی حال یکی یکی دارند از سر راهم برداشته می شوند. و من از همین خوشحالم. خدایا شکرت. صدهزار مرتبه شکرت که زندگی من هر روز بهتر می شود. از بعد حرف های معلمم نماز می خوانم. (نماز صبح را می گویم) و فکر می کنم که همین باعث موفقیت من می شود.

خدایا من شما را سپاس می گویم و از شما خیلی خیلی ممنونم. اصلا برایم فرق نمی کند که حالا چند نفر این نامه را می خوانند. چون من توانستم حرف دلم را با شما بیان کنم. و اگر هیچ کس نداند خودم و خودتان می دانیم که من از کسی کمک نگرفته ام. دیگر وقتتان را نمی گیرم. چون می دانم هزارها نفر حالا برای شما نامه نوشته اند. خداحافظ شما

لیلا راستی _ یازده ساله

سلام

به آن که زمین و آسمان را آفرید. کسی که مردم به خاطر او به حج می روند و هفت دور به دور خانه او می چرخند و می گویند: لبیک الاهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک.

ای خدای مهربان! من تازه یعنی اولین بار دارم به تو نامه می نویسم که خیلی دوست داشتم در جشن غدیر خم چیزی برای خواندن داشته باشم. تا بتوانم طوری دوستانم را به راه راست هدایت کنم.

می گویند شما عزیزترین کسی هستی که من می توانم به او نامه بنویسم. تو همه رازها را می دانی. پس راز من را هم به تو می گویم. اسم من فاطمه اسلامی است. دختری گمشده در رازها. نمی دانم چرا من اینقدر گرفتار شده ام. چرا من به خاطر دوستی همه چیزم را از دست دادم. من خیلی وقت است مرده ام. من خودم را گم کرده ام. اما دیروز خودم را پیدا کردم. خانم معلم شما اولین کسی هستی که رازهای من را باز کردی. پس خداوند شما را در زندگی روشن قرار بدهد.

با تشکر

فاطمه اسلامی _ یازده ساله

 

کاش دوباره بچه می شدم...

 

سلام خدا. من خوبم

فقط یه کم دلم واسه بچگیهام تنگ شده. واسه اون موقع هایی که پاک بودم. واسه اون موقع هایی که قلبم صاف بود، عین آینه. اون وقتا که بچه بودم، تا اسم امام حسین رو میاوردن اشک تو چشمام جمع میشد. یادم به بچه هاش تو کربلا میفتاد و معصومانه واسشون گریه می کردم. اون وقتا که بچه بودم، هر چی می گفتند باورم میشد.

اون وقتا چقدر قشنگ با خودت حرف میزدم. همه چیزو به تو راست می گفتم. چون باورم شده بود که تو همیشه منو می بینی. می دونستم که نمی تونم بهت دروغ بگم. اما حالا....

نمی دونم تا به حال چیز راستی هم بهت گفتم یا نه؟

کاش دوباره بچه می شدم و معصومیت از دست رفته ام رو به دست میاوردم.

کاش دوباره بچه می شدم و به همه می گفتم که واقعا خدا ما رو می بینه.

کاش دوباره بچه می شدم و از صمیم قلب باور می کردم که تو تنهاییهام فقط تو رو دارم.

کاش دوباره بچه میشدم و ...........

دیگه اینجا نمی نویسم. دیگه حرفهای خودمو  که پر از ریاست، نمی نویسم.

دیگه میخوام فقط حرفهای خالصانه بچه های معصوم رو اینجا بنویسم. بچه های معصومی که تا اسم امام رضا (ع) جلوشون گفته میشه خالصانه میگن: " کاش من اون آهو بودم."

حرفهایی که فقط یه دل پاک می تونه اونها رو به زبون بیاره. یه دل پاک که تا حالا گناه رو تجربه نکرده. یه دل پاک که هنوز تو دیکته اش " گناه" رو اشتباه می نویسم.

کاش دل من هم اینقدر با گناه بیگانه بود.

کاش دوباره بچه میشدم. کاش دوباره بچه میشدم..........